الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

اولین جشن تولد که جوجوکی رفت

این اولین تولدی بود که رفتیم.تولد پسر دایی.تولد مهدی جون که 5 سالش میشد و شما 11 ماهه بودی.فندق مامان خیلی ذوق میکردی آخه دوروت خیلی شلوغ بود. عکس قبل رفتن به تولد.      اینم مهدی جون   ...
26 تير 1392

النا 15 ماهه شد

سلام نازگلم.شیرینی زندگیم.15 ماه گذشت از روزی که اومدی و به خونمون مهربونی آوردی و چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که من بیصبرانه انتظار میکشیدم بیای و به زندگیمون عشق بیاری و تو اومدی و با دستای کوچیکت هدیه کردی به من دنیای زیبای مادر بودن رو.من دارم میبینم قد کشیدنت رو خانم شدنت رو و این لذت بخش ترین چیز دنیاست.       خدا رو شاکرم.هر روز صبح چشامو که باز میکنم اولین چیزو اولین کسی و میبینم تو هستی تویی که نفس کشیدنت به من امید میده. با اینکه دلم میخواد زودتر بزرگ بشی. ولی دلم هر روز واسه روز گذشته تنگ میشه. پانزدهمین ماهگرد زندگیت مبارک بهترین بهانه زندگیم. و اینکه دیگه خیلی شیطون شدی.بابا سعید ام ...
25 تير 1392

عروسی خاله جون

النا جونم 31 خرداد مراسم عقد خاله جون منیژه بود.این دومین تجربه عروسی واسه  شما  بود.این بار برعکس بار اول که خیلی گریه کرده بودی حالا دیگه واسه خودت خانمی شدی .مامان قربونت بره که همش وسط بودی و در حال رقص کردن.منم دلم حول بود که خدا نکرده کسی روت نیفته.اصلا باورم نمیشه عزیزکم اون وروجکی که روزهای اول همش خواب بود و واسه همه چیز از ما کمک میخواست حالا واسه خودش مستقل شده.خیلی حس خوبیه خیلی...........قدرت خدا رو تو بزرگ شدن تو میبینم.چطور ممکنه یه موجود کوچولو در عرض 15 ماه انقدر تو همه چیز پیشرفت کنه.....خدایا عظمت و بزرگیت رو شکر..... مامان فدات بشه ایشاالله عروسی خودت.   اینم عکس دختر خالتون پرنیان جون.   &n...
22 تير 1392

دوست نداشتن حموم

فسقلی مامان اصلا حموم دوست نداری تو حموم کلی گریه میکنی انقدر که شیر تو بالا میاری.   مامانی فکر کنم پوشکمو بد بستی اخه اینجاش اذیتم میکنه.  ...
22 تير 1392

سوراخ کردن گوش

النای عزیزم سلام. عزیز دل مامان 23 اسفند وارد دهمین ماه زندگیت شدی مبارک باشه نفسم. مثل همیشه بهترینها رو واست آرزو دارم و اینکه سالیان سال با شادی و سلامتی زنده باشی عزیزکم..... و اماهمه اصرار میکنن گوشتو سوراخ کنم ولی من دلم نمییاد.ولی بالاخره با اسرار مامان جونی این کارو کردیم.و شما کلی گریه کردی.ولی بلاخره فندقی مامان شکل دخترا رو گرفتی. اینم عکس که بعد از کلی گریه خوابت برد.     ...
22 تير 1392

موقع گرفتن عکس

فندق کوچولوی ما.عکس گرفتن و خیلی دوست داری تا بابایی بهت میگه 1.2.3.تو کلی ذوق میکنی و میخندی اما وقتی فلش میزنه چشاتو در میاری و با تعجب نگاه میکنی.الهی مامان قربونت بره. ...
19 تير 1392

روروئک سواری فرشته کوچولو

سلام فرشته کوچولوی مامان هر روز که میگذره کارهایی جدیدی یاد میگیری.خودتو لوس میکنی.خنده هایی صدا دار میکنی.الکی سرفه میکنی تا مامان نازت کنه.وقتی نازت کردم دوباره تکرار میکنی.ممتر از همه اینکه دیگه واسه خودت خانمی شدی و حسابی روروئک سواری میکنی و به همه چی سرک میکشی. ...
19 تير 1392

تولد یک سالگی

...گل دختر عزیزم تولدت مبارک عزیزکم..... النا جون.پارسال مامان این موقع تو بیمارستان بستری شده بود تا تو به دنیا بیای.امروز روز تولد توست روزی که خدا تو رو به ما داد.روزی که اسم من مادر شد!من هم مادر شدم.....با وجود تو.....با به دنیا اومدن تو..... اصلا باورم نمیشه النای من!این یک سال مثل برق و باد گذشت.تو چقدر بزرگ شدی .....   النا تو قشنگترین اتفاق زندگی منی.....با همه سختیهاش این یک سال هم گذشت.....راستش الان احساس قدرت میکنم .....حس میکنم یکسال از پسش بر اومدم.با اینکه خیلی وقتها خسته میشدم.داغون میشدم.اما مادر شدن از اون تجربه هاییه که به سختیش می ارزه و آخر سختیهاش شیرینی قشنگی هست..... اگه بدونی الان تو دلم چه خبره.....ه...
19 تير 1392

روز مادر

سلام دخترم.عزیزم.جیگرم.نفسم..... امروز روز مادره و من بخاطر وجود تو مادر هستم.چه حس قشنگیه.......خدا جون شکرت. صبح  که چشامو باز کردمو بابا سعید بهم تبریک گفت و چند دقیقه بعدش شما بیدار شدیو بهم لبخند زدی حس کردم من چقدر خوشبختم.   النا جونم من 2 تا از اتفاقهای مهم زندگیم 28 مرداد سال 84 عقدم با سعید بود و 23 اسفند 90 شب تولد تو.آرزو میکنم خدا همیشه شما دو تا عزیزترینامو واسم حفظ کنه و به همه مادرا مخصوصن مامی خوب خودم سلامتی و طول عمر با عزت به.           *مادرم *را .....هرگز .....ندیدم که پرواز کند.....!!زیرا به پایش.....من را بسته بود.....پدرم را.....           &nbs...
19 تير 1392